اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

مهموني تولد ترنم جون

خوشمل مامان سلام عزيزم دختر عموت، ترنم جون در تاريخ 90/11/19 پا به اين دنيا گذاشت. ديشب براي ديدن خانم خانما رفته بوديم خونه عمو مجتبي  ني ني حموم كرده بود و اولش كلي چشماش باز بود . بعدش طفلي خسته حموم بود و خواب بود، درست مثل تو وقتي حموم مي كني   ايشاالله كه ترنم خانم و همه ني ني ها هميشه صحيح و سالم زير سايه پدر و مادر باشند   اينم يه عكس خوكشل از تو جوجوي ماماني و ترنم خانم بغل عمو مجتبي ...
29 بهمن 1390

سرماخوردگي

گل پسري سلام  الهي دورت بگردم ماماني  فدات  بشم عزيزم  گل مامان تو هفته پيش ريه ات چرك كرده بود و توي بيمارستان بستري شده بودي  الهي بميرم مامان جون،اينقدر اذيت شدي كه نگو  دست و پاهات را سوراخ سوراخ كردند تا رگ پيدا كنند  آخه يكي بگه مگه ني ني هاي ما وسيله تمرين شماها هستند  عزيز دلم پنج روز لعنتي من و شما تو بيمارستان بوديم،تازه آقاي دكتر نمي خواست مرخصت كنه كه با رضايت بابايي خودمون بيرونت آورديم و تو را پيش يه دكتر ديگه برديم. آقاي دكتر بهت دارو داد و گفت مشكلي نداري  الهي بميرم اين دارو خوردنت هم مكافاته  آخه ساعتش طوريه كه معمولا خوابي و ما بايد بيدارت كنيم و دارو بريزيم تو دهانت،تو ه...
27 بهمن 1390

واكسن

سلام عزيز مامان خدا را شكر عمل دايي محمد به خوبي تموم شد  . فرداي روز عمل گل پسر مامان واكسن داشتي و ماماني كلي مي ترسيد. از اونطرف هم گلوت چرك كرده بود و مرتب سرفه مي كردي  خلاصه صبح با بابايي و مامان جون و فاطمه السادات رفتيم درمانگاه، اونجا كه رفتيم گفتند واكسن سه گانه ندارند و احتمالا هفته ديگه مياد  هيچ درمانگاه ديگه اي هم تو يزد نداشتند  من كلي عصباني شدم و غصه خوردم... قول دادند كه تا هفته ديگه مياد   از اون طرف هم مامان جون مي خواستند بانك بروند،وقتي داشتند به اون طرف خيابون ميرفتند پاشون پيچ مي خوره و كلي ورم كرده بود   پسري ديشب خونه عمه مريم هم دعوت بوديم  تو گاهي بي قراري مي كردي و گاهي آر...
14 بهمن 1390

هفته پر استرس

سلام پسر گلم اين هفته دل نگراني هاي ماماني خيلي زياده: دو سال پيش پشت گوش دايي محمد يه چيزي زد و ورم كرد. بعد رفتند دكتر و چركش را كشيدند . دوباره پارسال ورم كرد و بازم خاليش كردند . امسالم دوباره داره بزرگ ميشه كه تصميم گرفته بره بيرونش بياره و خيال خودش را راحت كنه  دكتر گفته بايد سه شنبه شب بيمارستان بستري بشه و انشاالله چهارشنبه صبح با بيهوشي كامل عملش كنه  بابايي ميگه چيزي نيست و از سزارين راحت تره ولي من ميخوام زود زود چهارشنبه بشه و داداشيم به سلامتي عمل بشه و خيالم راحت بشه   خبر ديگه اي كه شنيدم اينه كه دايي علي رضا هم مشكوكه به اينكه شايد رگ قلبش گرفته باشه و نياز به عمل داشته باشه. ايشاالله كه چيزي نباشه...&nb...
10 بهمن 1390

روزهاي آخر ماه صفر

گل پسري سلام ديروز 28 صفر مصادف با وفات حضرت محمد (ص ) و امام حسن (ع ) بود . من و تو بابايي به خونه پدرشوهر خاله مريم رفتيم. آخه سالگرد حاجي محمد باباي عمو حسين بود . بعد از به اتفاق مامان جون و خاله زهرا و دخترخاله ها و زن عمو بتول به خونه امام حسيني رفتيم . اونجا مراسم عزاداري زنانه برپا بود . يه كم اولش گريه كردي ولي بعد از يه مدت خوابيدي . عزيزم امسال اولين باري بود كه ماماني در محرم و صفر به عزاداري مي رفت . تازه تجربه اول تو هم بود . ماماني واسه ات كلي دعا كرد كه ايشاالله هميشه سالم باشي و ماماني و بابايي بتونن صالح تو را تربيت كنن و تو غلام امام حسين باشي و ساليان سال تو اينجور مراسمي شركت كني .... اميدوارم خدا قبول كنه گلم. فردا...
3 بهمن 1390

خبراي تازه

سلام شازده پسر   خبر اول اينكه چهارشنبه شب دوستاي ماماني اومدند ديدني تو گل پسمللم  كلي خوش گذشت. آقا پارسا نيني خاله سميه فقط يه سال از تو بزرگتره، ولي ماشاالله كلي واسه خودش مردي شده  منم همش دعا ميكردم كه سال ديگه بشه و ايشاالله تو بتوني راه بري، با ني ني اونا بازي كني و كلي واسه خودت خوش بگذروني   خبر دوم اينكه بالاخره دايي محمد از زنجان اومد  هورااااااااا كلي دلمون واسش تنگ شده بود  دايي جون خدا حفظت كنه   خبر سوم اينكه بهنوش جون دوست ماماني كه قرار بود ني ني اش اسفند به دنيا بياد، ديگه طاقت نياورد و در هفته 34ام به دنيا اومد . فعلا ني ني اش در دستگاهه ولي گفتند بعد از سه روز ميتونن ببرنش خونه &...
1 بهمن 1390
1